۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

فکاهیات خالد زاهد ورحیم جامی

خالد در جریان نمازخواندن و دیگر دوستان همه تماشا داشتند یکی از دوستان گفت خالد جان خیلی شخص متدین است یک وقت نماز اش قضا نیست در همین خالد جان رو میگرداند و میگوید آری در حین حال روزه هم دارم.
 دودوست
روزی دو دوست " خالد و رحیم جامی }باهم نشسته بودند یکی از دیگرش پرسید دست چپم میخاره چه میشه ؟رحیم  گفت پول برایت میایه . لحظه ای گذشته بود باز پرسید : دست راستم میخاره چی میشه ؟ دوستش گفت : پولت مصرف میشه . چند دقیقه بعد باز پرسید : پشت گردنم میخاره چی میشه دوست ؟ دوستش که اینبار به تنگ شده بود گفت  .چیزی نمیشه گرگ زدیت بخیز خوده بشوی.
 نامزدی رحیم جامی
رحیم جامی  را گفتند که به نظر تو نامزادی چی است؟ گفت نامزادی مثل ازاین است که پدرت برایت باسکل بخرد اما نماند که سوار شوی
سه جمله
زن بشوهر خود گفت که تو خودرا از من هوشیار تر میگیری اگر سه حیوان را نام گرفتی که کلمه اول نام شان (خ)باشد شوهر جواب داد یک خودت ، دوم خواهرت، سوم خدا بیامرز مادرت

خالد
يک روزخالد زاهد دهاتی عروسی کرد. چند روز بعد خويشاوندان به ديدن داماد و تبريکی آمدند. خلاصه در لابلای حرف ها از داماد تقاضا کردند که همو فلم عروسی را برايشان نشان بدهد.خالد گفت: نی والله فلم ره نشان داده نميتانم
يکی از خويشاوندان: چرا؟ ما خو از خودت استيم. فلمه نشان بتی که سات ما تير شوه.
خالد نی والله نميشه. فلمه نشان داده نميتانم.
يکی از خويشاوندان: حالی چرا؟ دليل اش چيس؟

خالد بخاطری که آخرش صحنه سکس داره.
حادثه ترافیکی
یک نفر که در یک حادثه ترافیکی دست راست خود را از دست داده بود ، میخواست خود کُشی کند. تصادفاً قبل از خود کشی شخص دیگری را دید که باوجودیکه هردو دستش قطع شده گی است مگر در روی سرک میرقصد و خیزک میزند. نزد وی رفته پرسید : بیادر جان ! ای دیگه چی خوشحالی داره ؟ با اینکه هر دو دست هایته از دست داده ای مگر چرا رقص میکنی ؟
وی درجوابش گفت : مه رقص نمیکنم چیزم ( ک ... ) میخاره !!!

عسکر خالد زاهد
میگن روز از روز در زمان رسایت جمهوری سردارشهید محمد داود خان سردار به یکی از قول اردو های خود زنگ زد زمانیکه از اوطرف لین شخص مسؤل خالد زاهد گوشی را برداشت وپرسید : کی است؟
سردار از این طرف گفت: من داوود خان هستم
شخص مسؤل از دست اینکه وارخطا شده بود گوشی را بدست گرفت وگفت: او پدپردش نالد داوود خان زنگ زده.

خالد زاهد
خالد زاهد به طرف کندهار میرفت در جریان راه طالبان ای اورا از موتر پیاده کرد و از او سوال کرد گفت او مردیکه ریش میش ته چرا تراش کردی تو خدا را میشناسی ؟
خالد بعد از فکر زیاد........ به طالب گفت ولله چی بگویم رفت آمد که نباشه مشکل است.
رحیم در حمام
رحیم  همرای پدرش به حمام میرود. بمجرد داخل شدن به حمام دفعتاً پاهایش میلغزد و بطور غیر ارادی به سامان پدرش دست می اندازد. پدرش میگه : او دیوانه فکریته بگی اگه همرای مادرت می آمدی حالی دچار ضربه مغزی میشدی

هزاره گی 
يک روز يک هزاره گی را به جرم دست اندازی بالای یکدختر دستگير کردند و نزد قاضی بردند. قاضی: خو بگو چرا ای کاره کدی؟
هزاره گی: خو قاضی صاحب مه ده تو موگوم خوديت قضاوت کو. قاضی: خو بگو. هزاره گی: شو - شوی ماتو (مهتابی) باشه - شرشری او (آب) باشه - دوخترام لوچ برتو باشه - تو نموکونی؟ (شب شب مهتابی باشد - شر شر آب باشد - دختر هم لچ انداخته گی باشد تو نميکنی) قاضی: نی نميکنم. هزاره گی: گو موخوری که نموکونی - مه موکونوم.
خالد همرای خشویش 
خشو از خالد می پرسد : بعد از مرگم چی کار هایی ره بخاطر مه انجام میتی ؟
خالد : هر روز از همو سگرت هایی که دوست داری سر قبرت میگذارم ! خشو: فراموش نکنی که بریمه گوگرد هم بگذاری ؟
خالد : فکر میکنم ده اوجایی که خودت میری اصلاً به گوگرد احتیاج نداری !!!
تجاوزدر خاک پاکستان 
میگویند در یکی از عملیت های نظامی عساکرء دشمن را تعقیب نمودند حتی از مرز عبور کردند و داخل پاکستان شدند یکی از سرباز ها که اسمش رحیم بود خودرا نداخته بزمین و سامان خودرا بزمین می شقید صاحب منصب با عصبانیت ازو پرسان کرد که چی میکنی جواب داد که صاحب مه د خاک دشمن تجاوز میکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر