۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حکایات جالب و حقیقی

به نام خدا

روزی در اداره پست شهری در آمریكا جایی كه نامه ها را از روی

آدرسشان تفكیك می كردند، نامه ای را یافتند كه درقسمت گیرنده

ی آن فقط نوشته شده بود: برسد بدست خدا. مامور پست كنجكاو

شد ونامه را باز كرد، دید نامه توسط یك بچه ی كلاس اولی نوشته

شده بدین مظمون كه:ای خدا !من مادری دارم كه مریض است وجز

او كسی راندارم واو نیز جزمن. پزشكان برای عمل جراحی او 100

هزار دلار خواسته اند ولی ما پولی نداریم اگه مادرم عمل نشود

خواهد مرد .
مامور پست سخت تحت تاثیر قرار گرفته ونامه را برای همكارانش

خواند وبعد تصمیم گرفتند تا هركسی در حدتوانش كمك كند یكی

1000دیگری 5000دیگری 2000 دلار وبالاخره فقط 50000دلار جمع

شد آن را به وسیله ای به آدرس نوشته شده روی پاكت رساندند.

بعد از 2هفته دوباره نامه ای مثل قبلی یافتند، آنرا گشودند در آن

نامه بسیار از خداوند تشكر كرده بود كه برایشان پول فرستاده ودر

پایان نوشته بود :خدایا!از توممنونم ولی این پستچی های دزد نامرد

نیمی ازآن پول را در بین راه دزدیده اند.








دعاي كشتي شكستگان
يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و شنا كنان خود را به جزيره كوچكي برسانند. دو نجات يافته هيچ چاره اي به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا مي كردند كه به خدا نزديك ترند و خدا دعايشان را زودتر استجاب مي كند، تصميم گرفتند كه جزيره را به 2 قسمت تقسيم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببينند كدام زود تر به خواسته هايش مي رسد.ا
نخستين چيزي كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را بالاي درختي در قسمت خودش ديد و با آن گرسنگي اش را بر طرف كرد.اما سرزمين مرد دوم هنوز خالي از هر گياه و نعمتي بود.ا
هفته بعد دو جزيره نشين احساس تنهايي كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به طرف بخشي كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هنوز هيچ همراه و همدمي نداشت.ا
بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در قسمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود پيدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت جزيره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزيره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر مي كرد كه ديگري شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست چرا كه هيچ كدام از درخواستهاي او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول ندايي از آسمان شنيد :
"چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟"
مرد اول پاسخ داد:
" نعمتها تنها براي خودم است چون كه من تنها كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم ، دعا هاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه مي كني او تنها كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمتهاي مرا دريافت نمي كردي"
مرد پرسيد:

" به من بگو كه او چه دعايي كرده كه من بايد بدهكارش باشم؟ "

"او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر