۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

درباره ماه مبارک رمضان

رمضان
ماه رمضان نهمین ماه از ماههای قمری و بهترین ماه سال است. واژه رمضان از ریشه «رمض» و به معنای شدت تابش خورشید بر سنگریزه است.
می‌گویند چون به هنگام نامگذاری ماه های عربی، این ماه در فصل گرمای تابستان قرار داشت، ماه «رمضان» نامیده شد، ولی از سوی دیگر، «رمضان» از اسماء الهی است. این ماه ماه نزول قرآن و ماه خداوند است و شب‌های قدر در آن قرار دارد. فضیلت ماه رمضان بسیار زیاد و نامحدود است.ماه رمضان ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شریف‌ترین ماه‌های سال است. در این ماه درهای آسمان و بهشت گشوده و درهای جهنم بسته می‌شود، و عبادت در یکی از شب‌های آن ( شب قدر ) بهتر از عبادت هزار ماه است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه شعبانیه خود درباره فضیلت و عظمت ماه رمضان فرموده است: «ای بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماه‌ها است؛ روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعاتش بهترین ساعات است.
بر مهمانی خداوند فرا خوانده شدید و از جمله اهل کرامت قرار گرفتید. در این ماه، نفس‌های شما تسبیح، خواب شما عبادت، عمل‌هایتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است.
پس با نیت‌ای درست و دلی پاکیزه،‌ پروردگارتان را بخوانید تا شما را برای روزه داشتن و تلاوت قرآن توفیق دهد. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه عظیم محروم گردد. با گرسنگی و تشنگی در این ماه، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید.»آن گاه پیامبر اکرم وظیفه روزه‌داران را برشمرد و از صدقه بر فقیران، احترام به سالخوردگان، ترحم به کودکان، صله ارحام، حفظ زبان و چشم و گوش از حرام، مهربانی به یتیمان و نیز عبادت و سجده های طولانی، نماز، توبه، صلوات، تلاوت قرآن و فضیلت اطعام در این ماه سخن گفت.به برخی از حوادث و رویدادهای مهم این ماه اشاره می‌شود:
وفات حضرت خدیجه در دهم رمضان سال دهم بعثت.
ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام نیمه رمضان سال دوم هجرت.
جنگ بدر در سال دوم هجرت.
فتح مکه در سال هشتم هجرت.

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

فکاهیات خالد زاهد ورحیم جامی

خالد در جریان نمازخواندن و دیگر دوستان همه تماشا داشتند یکی از دوستان گفت خالد جان خیلی شخص متدین است یک وقت نماز اش قضا نیست در همین خالد جان رو میگرداند و میگوید آری در حین حال روزه هم دارم.
 دودوست
روزی دو دوست " خالد و رحیم جامی }باهم نشسته بودند یکی از دیگرش پرسید دست چپم میخاره چه میشه ؟رحیم  گفت پول برایت میایه . لحظه ای گذشته بود باز پرسید : دست راستم میخاره چی میشه ؟ دوستش گفت : پولت مصرف میشه . چند دقیقه بعد باز پرسید : پشت گردنم میخاره چی میشه دوست ؟ دوستش که اینبار به تنگ شده بود گفت  .چیزی نمیشه گرگ زدیت بخیز خوده بشوی.
 نامزدی رحیم جامی
رحیم جامی  را گفتند که به نظر تو نامزادی چی است؟ گفت نامزادی مثل ازاین است که پدرت برایت باسکل بخرد اما نماند که سوار شوی
سه جمله
زن بشوهر خود گفت که تو خودرا از من هوشیار تر میگیری اگر سه حیوان را نام گرفتی که کلمه اول نام شان (خ)باشد شوهر جواب داد یک خودت ، دوم خواهرت، سوم خدا بیامرز مادرت

خالد
يک روزخالد زاهد دهاتی عروسی کرد. چند روز بعد خويشاوندان به ديدن داماد و تبريکی آمدند. خلاصه در لابلای حرف ها از داماد تقاضا کردند که همو فلم عروسی را برايشان نشان بدهد.خالد گفت: نی والله فلم ره نشان داده نميتانم
يکی از خويشاوندان: چرا؟ ما خو از خودت استيم. فلمه نشان بتی که سات ما تير شوه.
خالد نی والله نميشه. فلمه نشان داده نميتانم.
يکی از خويشاوندان: حالی چرا؟ دليل اش چيس؟

خالد بخاطری که آخرش صحنه سکس داره.
حادثه ترافیکی
یک نفر که در یک حادثه ترافیکی دست راست خود را از دست داده بود ، میخواست خود کُشی کند. تصادفاً قبل از خود کشی شخص دیگری را دید که باوجودیکه هردو دستش قطع شده گی است مگر در روی سرک میرقصد و خیزک میزند. نزد وی رفته پرسید : بیادر جان ! ای دیگه چی خوشحالی داره ؟ با اینکه هر دو دست هایته از دست داده ای مگر چرا رقص میکنی ؟
وی درجوابش گفت : مه رقص نمیکنم چیزم ( ک ... ) میخاره !!!

عسکر خالد زاهد
میگن روز از روز در زمان رسایت جمهوری سردارشهید محمد داود خان سردار به یکی از قول اردو های خود زنگ زد زمانیکه از اوطرف لین شخص مسؤل خالد زاهد گوشی را برداشت وپرسید : کی است؟
سردار از این طرف گفت: من داوود خان هستم
شخص مسؤل از دست اینکه وارخطا شده بود گوشی را بدست گرفت وگفت: او پدپردش نالد داوود خان زنگ زده.

خالد زاهد
خالد زاهد به طرف کندهار میرفت در جریان راه طالبان ای اورا از موتر پیاده کرد و از او سوال کرد گفت او مردیکه ریش میش ته چرا تراش کردی تو خدا را میشناسی ؟
خالد بعد از فکر زیاد........ به طالب گفت ولله چی بگویم رفت آمد که نباشه مشکل است.
رحیم در حمام
رحیم  همرای پدرش به حمام میرود. بمجرد داخل شدن به حمام دفعتاً پاهایش میلغزد و بطور غیر ارادی به سامان پدرش دست می اندازد. پدرش میگه : او دیوانه فکریته بگی اگه همرای مادرت می آمدی حالی دچار ضربه مغزی میشدی

هزاره گی 
يک روز يک هزاره گی را به جرم دست اندازی بالای یکدختر دستگير کردند و نزد قاضی بردند. قاضی: خو بگو چرا ای کاره کدی؟
هزاره گی: خو قاضی صاحب مه ده تو موگوم خوديت قضاوت کو. قاضی: خو بگو. هزاره گی: شو - شوی ماتو (مهتابی) باشه - شرشری او (آب) باشه - دوخترام لوچ برتو باشه - تو نموکونی؟ (شب شب مهتابی باشد - شر شر آب باشد - دختر هم لچ انداخته گی باشد تو نميکنی) قاضی: نی نميکنم. هزاره گی: گو موخوری که نموکونی - مه موکونوم.
خالد همرای خشویش 
خشو از خالد می پرسد : بعد از مرگم چی کار هایی ره بخاطر مه انجام میتی ؟
خالد : هر روز از همو سگرت هایی که دوست داری سر قبرت میگذارم ! خشو: فراموش نکنی که بریمه گوگرد هم بگذاری ؟
خالد : فکر میکنم ده اوجایی که خودت میری اصلاً به گوگرد احتیاج نداری !!!
تجاوزدر خاک پاکستان 
میگویند در یکی از عملیت های نظامی عساکرء دشمن را تعقیب نمودند حتی از مرز عبور کردند و داخل پاکستان شدند یکی از سرباز ها که اسمش رحیم بود خودرا نداخته بزمین و سامان خودرا بزمین می شقید صاحب منصب با عصبانیت ازو پرسان کرد که چی میکنی جواب داد که صاحب مه د خاک دشمن تجاوز میکنم

فکاهیات جالب

ملانصرالدین:
یک شب خانه ملا نصرالدین دزد میاید تمام کالا های ملا را جمع میکند در پندک بسته میکند همه دزد ها یکی یکی پشت میکند و میروند در نصف راه میبینن که ملا هم یک پندکی کالا را پشت کرده به دنبال دزد ها میاید یک بار یک دزد پرسان میکند کجا میری ملا, ملا جواب میدهد خوب شد که شما آمدین من را صاحب خانه جواب داده من فردا خانه شما کوچ میامدم دزد ها تمام کالاها را میندازد و میگروزند.
ملا به امریکا:
روزی ملاباخرش به امریکامیرفت ناگهان بادخرش رفت ملاخندیدگفت عجیب است من نارسیده تواینگلیسی گب مزنی
سه زن:
سه زن در یگ محفل عروسی خبربودند اولی گفت مه پراهن سِیــاه می پوشم بخاطریکه شوهر مه موهای سیــاه دارد هر دوی ما جوره مقبول معلوم می شویــم دومی گفت مه پراهن سیــاه و سفیــد میپوشم به خاطرشوهرم مو های سیــاه و سفیــد داره و هر دوی ما خوب جوره معلوم مشویــم سومی گفت که از گپ های تان معلوم میشه که مه در محفل نروم و یا اگر بروم پراهن نپوشم به خاطریــکه شوهری مه کل است
کرزی:
جمعی ازریش سفیدان نزد کرزی رفتندوگفتند :کرزی صاحب چراخودت این خارجی هارا درکشورماآورديي؟کرزی جواب داد: اوبیادرهامه بخدااگه اینهاراآورده باشم,آنها مرااینجاآورده اند
سه زن:
سه زن پیر تصمیم گرفتن که عروسی کنند. به اخبار چنین اعلان دادن با یکی ازدواج کن دو تا جایزه بگیر
چراغ تشناب:
یک شوهر به خانم خود کفت عزیزم متوجه باش هروقت که من تشناب میروم چراغ تشناب خودش اتومات روشن میشه خانم اش گفت وای در قارخدا شوی مه میگم که چرا هرروز یخچال شاشه بوی میدهد.
یک چرسی:
یک چرسی چرسه زد نشه شد بعدا تشناب رفت هر قدر زور زد چیزی نیامد یکدفعه سرخوده پایین کردو ګفت بیانی فقد کسی میخوریت.
ماهیگیری:
دریک محل که مردم عمومأ به ماهیگیری مشغول هستند، دولت به خاطر ازیکه نسل کرم زمینی که در ماهی گیری ازش استفاده میشه رو به انقراض نهاده ، امر میکنه که ماهی گیری بند شوه و هرکس که ماهی میگیره اعدام شوه.یک روز پولیس درلب دریا یک نفر ره می بینه که یک کرم زمینی درنوک چنگک زده و ماهی میگیره.پولیس میره و از دستش میگیره و برش میگه که حالی بخیر اعدام استی، نفر میگه، چرا؟
پولیس میگه به خاطری که ماهی میگیری.نفرمیگه ، نه مه ماهی نمیگیرم.پولیس میگه ، پس چه میکنی؟نفر میگه: مه کرم خوده اب بازی یاد میتم.
گم شدن شوهر:
روزی زن شوهرش را گم کرده بود همرای برادرش به ماموریت پولیس رفت به مامور پولیس گفت مامور صاحب شوهرم گم شده مامور پولیس گفت نشانی شان را بگوید زن گفت شوهر مقبول است سفیدو قد بلند دارد موهای مقبول دارد همین لحظه برادر ش گفت دروغ چرا می گویی شوهرت خو اینطور نبود زن گفت چپ باش بان که یگان تا خوبش را پیدا کند به از او خو گم شده .
مهمان:
روزی شخصی خانه یکی از دوستان خود رفته در 12 بجه روز تا ساعت یک بجه زیاد گرسنه شده دیده که اینها هیچ گپ از نان نمیزنند چند لخظه بعد مهمان با طفلک خورد تنها مانده از طفلک پرسان کرده که شاباس چه وقت نان میخورید طفلک گفته که مادرم گفت که هر وقتی که مهمان رفت.
عینک ملا:
مــلا نصر الــد ین شبــی زنش را از خــواب بیــد ار کرد و گفت ـــ عینک مـــرا فـــوراً بیــاور ـ او پرسیــد ــــ این وقت شب عینک مــی خــواهی چی کنــی ؟ ملا گفت ـــ خــواب خــوشی میــد یــد م بعـضــی جـــا هـــای آن تــاریــک بــود و خوب نمی د یــد م ـ خـــواستم عیـنـــک بــزنم تــا خــوب هـمــه جــا را ببیــنــم.

داکترو ساده لوح:
ساده لوح میره پیش داکتر ومیگه که بسیار ضعیف شده.
داکترمیگه: مه توره ماینه کدم هیچ تکلیف نداری فقط باید باد ازی جگر ، کله پاچه و مغز بخو که یک زره قوی شود.ساده لوح میگه: داکترصایب ، ای چیزا ره که گفتی ، باد ازنان بخورم یا پیش از نان؟؟؟؟؟
پدروپسر:
پدر از پسر پرسید من را دوست داری یامادرت را پسر گفت:دختر همسایه را.
انگوردزدی:
روزی ملا برای انگوردوزدی درباغی رفت درآنموقع صاحب باغ پیداشدملارا دید چون ملا صاحب باغ را دید بالای انبارحیوانی نشست وقتیکه صاحب باغ ازملا پرسان کرد که چه میکنی گفت به حاجت نشسته ام وقتیکه ملا ازجایش برخاست صاحب باغ گفت که این انبارحیوانی است .ملادر جواب گفت که مره کجاماندی که انسان واری  رفع حاجت کنم.
معلم:
معلم ادبیات به ساده لوح میگه: جمع درخت چیست؟ ساده لوح میگه: جنگل.
موش با فیل:
روزی یک موش با فیل دوست شدندتصمیم به گرفتند یک دیگر شدن هر دو نزد بادشاه جنگل ِِِیعنی نزد شيررفتندو گفتند که ما ميخواهيم با هم اردواج کنيم شير به هيچ صورت قبول نکرد.در اخر موش بی حوصله شده شال خوده در شانه انداخت و گفت به من فرق نميکند اما فيل حامله دار است.
تبله زدن:
یک پسر کوچک پهلوی پدرخویش نشسته پدرش دل به بالا دراز کشیده بود پسرک به پدر خود گفت بابه جان اجازه است دردلت  تبله بزنم؟ پدرش جواب داد نی جان پدر اگر میخواهی یک بلست پائین تر تنبور بزن.
مرض میرگی:
میگن در خارج یک نفر را مرض میرگی گرقته بود وبه زمین افتاده بود چندتن از داکتران از داکتران خاریجی آمدند هرچه کردند علاج آن نشد ناگهان یک نفر افغانی پیداشد گرفت بوت وی راکشید و به بینی آن نزدیک کرد آدم مریض از جاهش بر خاست و داکتران خاریجی دور مرد افغان جمع شدند و گفتند که این مرد را چه کرده بود مرد افغانی گفت این مرد به   مریضی کمبود ویروس مبتلا شده است.
دختر ایرانی:
یک روز یک دختر ایرانی در پهلوپهلوی سرک روان بود که دفعتاً یک بچه جوان از دور آمد و سینه او را فشار داد دختر گفت تا یک هزار میشمارم اگر رها کردی خو خوب اگرنه فریاد میکشم.
وضو:
يك نفرپيش ملا رفت و از ملا پرسيد. اگر آدم وضو داشته باشد و يك وضوي ديگر هم سرش كند چي ميشود؟ ملا در جواب گفت مثل اين است كه يك حويلي آهني داشته باشي و يكي ديگر هم سرش آباد كني. شخص باز هم پرسيد اگر باز هم آدم وضوي سوم كندچي؟ ملا گفت باز هم يك حويلي آهني ديگر بسازي. شخص گفت لعنت به اينطور حويلي آهني كه با يك گوز چپه ميشود

سیاه

یک روز سه نفرسیاه پوست هالاف میزدن اولی گفت زنم اینقدرسیاه است که دستش را کارد برید خونش سیاه عین خودش سیاه بود دومی خندید وگفت بابا زنت تو خو ایچ سیاه نیست زنم به قدری سیاه است که پایش شکست عین استخوانش سیاه بود سومی گفت که زنم به قدری سیاه بود که پری شب گوززد تا به امروز در تاریکی بودیم

وردکی فوت کرد

وردکی مرد :
هفتادو دو فرشته برای سوال و جواب حاظر شدند .
دو فرشته سوال میکرد .
هفتاد فرشته وردکی را میفهماند .

وردکی

یک وردکی داخل یک دوکان می شود و به فروشنده می گوید برادر قیمت این تلویزیون چند است دوکاندار میپر سد برادر وردکی هستی؟ وردکی قهر می شود و از دوکان بیرون میرود و با لباس شیک و پاک بر میگردد و باز میپرسید برادر این تلویزیون قیمتش چند است؟ دوکاندار باز میپرسد برادر از وردک هستی؟ وردکی باز قهر می شود که باز شناخت می رودو مدت سه سال اروپا می رود تا تغیر لباس طرز گفتار و همه و همه اش دهد .وقت بعداز سه سال می اید و میپرسد باز همان دوکاندار می گوید که وردکی هستی؟ وردکی این بار از حد بیشتر قهر می شود و میپرسد که شما از کجا مرا شناختید ؟ دوکاندار می گوید برادر این را که شما می گویید تلویزین این تلویزیون نیست ماشین کالا شویی است.

کسانیکه میخواهند ازدواج کنند به این نکات جالب توجه نمایند

-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
۲- مردی که به خاطر ” پول ” زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
۳- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
۴- زنی سعادتمند است که مطیع ” شوهر” باشد. ( ضرب المثل یونانی )
۵- زن عاقل با داماد ” بی پول ” خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
۶- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
۷- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )
۸- داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
۹- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
۱۰-داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
۱۱- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
۱۲- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
۱۳- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )
۱۴- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )
۱۵- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
۱۶- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )
۱۷- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

۱۸- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
۱۹- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
۲۰- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
۲۱- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )
۲۲- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
۲۳- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
۲۴- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)
۲۵- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )
۲۶- با زنی ازدواج کنید که اگر ” مرد ” بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
۲۷- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
۲۸- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید ” کر ” باشد و زن ” لال ” . ( سروانتس )
۲۹- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ ” شجاعت ” می خواهد. ( کریستین )
۳۰- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
۳۱- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانکلین )
۳۲- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاک )
۳۳- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
۳۴- ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو ” زنده ” می شوند و اگر ” بد ” شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )
۳۵- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
۳۶- شوهر ” مغز” خانه است و زن ” قلب ” آن . ( سیریوس)
۳۷- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاک )
۳۸- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)
۳۹- مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. ( بن بیکر)
۴۰- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش . ( سینکالویس)
۴۱- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )
۴۲- ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)
۴۳- قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن . ( یکی از دانشمندان لهستانی )
۴۴- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( کارول بیکر)
۴۵- من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا کریستی)
۴۶- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها کمتر خواهد شد. ( ولتر)
۴۷- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
۴۸- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست ، تحمل کند. ( کینهابارد)
۴۹- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. ( شاو)
۵۰- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی ، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ایرلندی )
۵۱ – هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. ( ضرب المثل اسکاتلندی)
۵۲ – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن . ( ضرب المثل آلمانی )
۵۳ – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی . ( شارل بودلر )
۵۴ – دوام ازدواج یک قسمت رویِ محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسکاتلندی )
۵۵ – ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. ( مثل سانسکریت )
۵۶ – زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند . (ضرب المثل آلمانی )
۵۷ – ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. ( مارک تواین )
۵۸ – ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر )
۶۰ – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. ( شارل بودلر )

نگاهی داریم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌های مختلف جهان:

نگلیسی:
زن شری است مورد نیاز.
زن فقط یک چیز را پنهان نگاه می‌دارد آنهم چیزی است که نمی‌داند.
هلندی:
وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی از در و دیوار می ریزد.
استونی:
از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر.
فرانسوی:
آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.
انتخاب زن و هندوانه مشکل است.
بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود.
آلمانی:
کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام می‌دهد.
وقتی زنی می‌میرد یک فتنه از دنیا کم می‌شود.
کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است.
آنکه را خدا زن داد، صبر همه داده.
گریه زن، دزدانه خندیدن است.
یونانی:
شرهای سه‌گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.
برای مردم مهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد، زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد.
گرجی‌ها:
اسلحه زن اشک اوست.
ایتالیایی:
اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.

زن در ائینه ضرب المثلها

آب، در غربال بهتر می ماند تا راز در دهان زن. (ضرب المثل استونیائی)
- آنچه که را که شیطان در سال می کند، پیر زن در یک روز انجام می دهد. (ضرب المثل آفریقائی)
- آخرین عضوی که در وجود زن می میرد زبان اوست. (ضرب المثل هندی)
- آزادی کاملاً برای زن نجیب خطر بزرگی است. (ضر المثل روسی)
- آدم خوشبخت به دوست برمی خورد و آدم بدبخت به زن. (ضرب المثل چینی)
- از زن ایمن مباش ولو اینکه مرده باشد. (بابلی)
- اگر مرد بد مانند شیطان است زن بد مانند جهنم است. (ضرب المثل دانمارکی)
- اگر یک کلاغ سفید پیدا کنی می توانی یک زن خوب پیدا کنی. (پرتغالی)
- به زن و آفتاب تابستان اعتماد مکن. (ضرب المثل بلغارستانی)
- به گریه زن و لنگی سگ گول نخور. (روسی)
- چادر قلعه زن است. (ضرب المثل ایرانی)
- نه خر را اسب می توان نامید و نه زن را انسان. (ضرب المثل رومی)
- کار زن چپه یه. (ضرب المثل هزاره ها - افغانستان)
- اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟ (ضرب المثل ایرانی)
- عقل زن زیر پای اوست. (ضرب المثل پشتونها افغانستان)
- شیطان هم نمی داند زن چاقویش را کجا تیز می کند؟ (لاتینی)
- سه چیز بی ثبات است: زن، باد و ثروت. (هندیها)
- سه موجود قانون بردار نیست: زن، قاطر و خوک. (ایرلندیها)
- سال گرم آمد، زنان ریش کشیدند. (کابلیها- افغانستان)
- زن یک دنده اش کم است. (ایرانیها)
- ریشه تمام نزاعها سه چیزند: زن، زر و زمین. (هندیها)

سخن

بشري كه حق اظهار عقيده و بيان انديشه خود را نداشته باشد، موجودي زنده به شمار نمي رود

طبيعت حتي به حيوانات زبان بسته هم آزادي بخشيده است.

مردي را كه آماده آموختن است تعليم ندادن، انساني را به هدر دادن است، مردي را كه آماده آموختن نيست تعليم دادن، سخن به هدر دادن است، خردمند نه انسان را به هدر مي دهد و نه سخن را.

انسانها با دو چشم و يك زبان به دنيا مي آيند تا دو برابر آنچه كه مي گويند ببينند، ولي از رفتارشان اين طور استنباط مي شود كه با دو زبان و يك چشم تولد يافته اند، زيرا همان افرادي كه كمتر ديده اند بيشتر حرف مي زنند و آنها كه هيچ نديده اند درباره همه چيز اظهار نظر مي كنند

دو چيز تفاوت فاحشي را بين انسان و حيوان به وجود مي آورد : قدرت بيان و دروغگويي.

فرد خوشبين اظهار مي دارد كه ما در بهترين دنياي ممكنه بسر مي بريم و شخص بدبين بيمناك است كه نكند سخن او راست باشد.

همه مردم از خوشبختي حرف مي زنند، اما كمتر كسي معناي آن رامي داند


شش راه براي جلب محبت مردم :1- صميمانه نسبت به غير، علاقه مند باشيد. 2- تبسمي بر لب داشته باشيد. 3- به ياد بياوريد كه نام هر كس براي او شيرين ترين و مهمترين لغت قاموسهاست.4- شنيدن را بياموزيد، طرف خود را به شوق آوريد كه از خود سخن بگويد.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت كنيد.6- صميمانه و صادقانه اهميت او را برا ي خودش آشكار سازيد.

عظمت خداي هر كس به اندازه بزرگي مغز اوست و به بيان ديگر، بزرگي خداوند به قدر شايستگي ماست

آيا مي خواهيد حرفهاي شما را باور كنند؟ از خود سخن نگوييد.

خطاي اين گفته را گزارش دهيداگر با مطلبي مخالف هستيد، چنان به نرمي و مهرباني آن را رد كنيد كه گوينده ناراحت نشود.

بايد حرف دو طرف را شنيد.

موفق ترين مديران داراي نبوغ خاصي هستند كه مي توانند چكيده و جان كلام را از ميان انبوهي از اطلاعات دريابند و آن را به سرعت به ديگران منتقل سازند


سخن در ميان دو دشمن چنان گوي كه چون دوست شوند، شرمسار نگردي.

با اينكه رو در روي هم سخن مي گويند، قلبشان فرسنگها از هم دور است.

هميشه بايد مراقب سه چيز باشيم : وقتي تنها هستيم مراقب افكار خود، وقتي با خانواده هستيم مراقب اخلاق خود و زماني كه در جامعه هستيم مراقب زبان خود

جلوي زبان ديگران را نمي توان گرفت، ولي اگر خوب زندگي كنيم، اين خود باعث شكست و تحقير آنان مي شود

حرف حق بر شما تاثير خواهد گذاشت، حتي اگر آن را قبول نداشته باشيد

با خوردن حرف هرگز سوء هاضمه نمي گيريد

اجتماع

عيب جامعه اين است كه همه مي خواهند آدم مهمي باشند و هيچ كس نمي خواهد فرد مفيدي باشد.

ديگران را همانگونه كه هستند، بپذيريد.

كسي كه مايل است خير ديگران را تامين كند، خير خود را هم تامين كرده است.

ما به وسيله چهار چيز با مردم در تماس هستيم. ارزش موقعيت ما از روي اين چهار چيز معلوم مي شود : آنچه انجام مي دهيم، آنچه جلوه مي كنيم، آنچه مي گوييم، آنطور كه مي گوييم.

آنكه خوشي خود را در رنج ديگران ببيند، هرگز روي خوشي را نمي بيند.

با مصلحت ديگران ازدواج كردن، در جهنم زيستن است.

انساني كه با اجتماع تكامل پيدا كرده باشد، از همه جانوران بهتر است و اگر بدون قانون و عدالت زندگي كند، خطرناكترين جانور است.

نسبت به همه مهربان و صميمي باش و به ياد داشته باش كه جامعه نو به انسان شخصيت نمي دهد، بلكه مانند پر مرغان زيباست كه آنها را مي پوشاند و به آنها زيبايي مي دهد.

بيشتر نگرانيهاي مردم زاييده گمانها و تصورات شخصي آنهاست و با دنياي حقيقت ارتباطي ندارد.

بدگماني و بدبيني پرده ايست كه ميان ما و ديگران كشيده مي شود و هيچ وقت نمي گذارد رشته دوستي خود را با آنها محكم ساخته و از نعمت وفا و محبت بهره مند شويم.

دارندگان قلبهاي پاك هيچ گاه راحتي و خوشي را به خود نخواهند ديد. زيرا خوشي و راحتي خود را فداي پيشرفت و ترقي ديگران كرده اند.

صاحبان اخلاق، روح جامعه ي خويش اند.

همه مردم از خوشبختي حرف مي زنند، اما كمتر كسي معناي آن رامي داند


شش راه براي جلب محبت مردم :1- صميمانه نسبت به غير، علاقه مند باشيد. 2- تبسمي بر لب داشته باشيد. 3- به ياد بياوريد كه نام هر كس براي او شيرين ترين و مهمترين لغت قاموسهاست.4- شنيدن را بياموزيد، طرف خود را به شوق آوريد كه از خود سخن بگويد.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت كنيد.6- صميمانه و صادقانه اهميت او را برا ي خودش آشكار سازيد.((ديل كارنگي)) خطاي اين گفته را گزارش دهيد

نه طوطي باش كه گفته ديگران را تكرار كني و نه بلبل باش كه گفته خود را به هدر دهي.

مردم بينوا و تيره بخت، درماني جز اميد ندارند.

من كار را از همان جايى كه ديگران رهايش كرده‏اند، آغاز كرده و دنبال مى‏كنم


سازگار بودن بدين معناست كه با ناسازگاري ديگران سازگار باشيم

سرعت و تندي [ انجام ] كار را مجوي، بلكه بر خوبي و درستي آن سعي كن. زيرا مردم از تو نپرسند كه در چه مدت كار را انجام داده اي، بلكه خوبي و بي نقصي آن را مي جويند

نيرومندترين مردم كسي است كه خشم خود را نگه دارد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حکایت جالب وخواندنی حتمی بخوانید

موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود.موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : كاش یك غذای حسابی باشد
اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هركسی كه می رسید ، می گفت :« توی مزرعه یك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یك تله موش خریده است . . .
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت : « آقای موش ، برایت متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من كاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت »: آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود
موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تكان داد و گفت : « من كه تا حالا ندیده ام یك گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد ودوباره مشغول چرید شد.
سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟
در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببیند.
او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده ، موش نبود ، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود . همین كه زن به تله موش نزدیك شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت :« برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست
مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.
اما هرچه صبر كردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این كه یك روز صبح ، در حالی كه از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك تدارك ببیند.
حالا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند!


شاد و پر انرژی باشید

حکایات جالب و حقیقی

به نام خدا

روزی در اداره پست شهری در آمریكا جایی كه نامه ها را از روی

آدرسشان تفكیك می كردند، نامه ای را یافتند كه درقسمت گیرنده

ی آن فقط نوشته شده بود: برسد بدست خدا. مامور پست كنجكاو

شد ونامه را باز كرد، دید نامه توسط یك بچه ی كلاس اولی نوشته

شده بدین مظمون كه:ای خدا !من مادری دارم كه مریض است وجز

او كسی راندارم واو نیز جزمن. پزشكان برای عمل جراحی او 100

هزار دلار خواسته اند ولی ما پولی نداریم اگه مادرم عمل نشود

خواهد مرد .
مامور پست سخت تحت تاثیر قرار گرفته ونامه را برای همكارانش

خواند وبعد تصمیم گرفتند تا هركسی در حدتوانش كمك كند یكی

1000دیگری 5000دیگری 2000 دلار وبالاخره فقط 50000دلار جمع

شد آن را به وسیله ای به آدرس نوشته شده روی پاكت رساندند.

بعد از 2هفته دوباره نامه ای مثل قبلی یافتند، آنرا گشودند در آن

نامه بسیار از خداوند تشكر كرده بود كه برایشان پول فرستاده ودر

پایان نوشته بود :خدایا!از توممنونم ولی این پستچی های دزد نامرد

نیمی ازآن پول را در بین راه دزدیده اند.








دعاي كشتي شكستگان
يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و شنا كنان خود را به جزيره كوچكي برسانند. دو نجات يافته هيچ چاره اي به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا مي كردند كه به خدا نزديك ترند و خدا دعايشان را زودتر استجاب مي كند، تصميم گرفتند كه جزيره را به 2 قسمت تقسيم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببينند كدام زود تر به خواسته هايش مي رسد.ا
نخستين چيزي كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را بالاي درختي در قسمت خودش ديد و با آن گرسنگي اش را بر طرف كرد.اما سرزمين مرد دوم هنوز خالي از هر گياه و نعمتي بود.ا
هفته بعد دو جزيره نشين احساس تنهايي كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به طرف بخشي كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هنوز هيچ همراه و همدمي نداشت.ا
بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در قسمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود پيدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت جزيره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزيره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر مي كرد كه ديگري شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست چرا كه هيچ كدام از درخواستهاي او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول ندايي از آسمان شنيد :
"چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟"
مرد اول پاسخ داد:
" نعمتها تنها براي خودم است چون كه من تنها كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم ، دعا هاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه مي كني او تنها كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمتهاي مرا دريافت نمي كردي"
مرد پرسيد:

" به من بگو كه او چه دعايي كرده كه من بايد بدهكارش باشم؟ "

"او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود"

حکایات خوانی وجالب

گويند در بنى اسرائيل ، مردى بود كه مى ‏گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده‏ ام و بس گناه و معصيت كه از من سر زده است ؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديده ‏ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار بايد كيفر بيند ، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمى ‏رسد! ؟
در همان روزها ، پيامبر قوم بنى اسرائيل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
خداوند ، مى‏ فرمايد كه ما تو را عذاب‏ هاى بسيار كرده ‏ايم و تو خود نمى ‏دانى ! آيا تو را از شيرينى عبادت خود ، محروم نكرده ‏ايم ؟ آيا در مناجات را بر روى تو نبسته ‏ايم ؟ آيا اميد به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ‏ايم ؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگين ‏تر از اين مى ‏خواهى ؟
-----------------------------
ابوسعيد را گفتند : كسى را مى ‏شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى ‏رود.
شيخ گفت : كار دشوارى نيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
گفتند : فلان كس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد.
گفتند : فلان كس در يك لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتى نيست.
مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد.
-----------------------------
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت : يا رسول الله ! گناهان من بسيار است. آيا در توبه به روى من نيز باز است ؟
پيامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نيز از آن محروم نيستى.
مرد حبشى از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
يا رسول الله ! آن هنگام كه معصيت مى ‏كردم ، خداوند ، مرا مى ‏ديد ؟
پيامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏ديد.
مرد حبشى ، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟
در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.
-----------------------------
كسى نزد حضرت على از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسخ فرمود: قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده لذا دعايتان مستجاب نمى شود:
1- شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، بهمين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته.
2- شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است ؟
3- كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد.
4- شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد ...
5- مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد ...
6- نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.
7- به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملا با او مخالفت نمى كنيد.
8- شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد .. . با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.
امام علی (ع) (نهج البلاغه حكمت 337) : دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون زه است.
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان و طريقت ، به علم بسيار اهميت مى ‏داد ؛ چنان كه او را "حكيم الاولياء" مى ‏خواندند.
در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره ‏اى جز اين نديدند كه از شهر خود ، هجرت كنند و به جايى روند كه بازار علم و درس ، در آن جا گرم ‏تر است.
محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگين شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعيفم و بى ‏كس و تو حامى من هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مى سپارى ؟ آيا روا مى ‏دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟
از اين سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفيق ، به طلب علم از شهر بيرون رفتند.
مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى ‏خورد و آه مى ‏كشيد.
روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى ‏گريست و مى ‏گفت : من اين جا بى ‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتى باز آيند ، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل.
ناگاه پيرى نورانى بيامد و گفت : اى پسر!چرا گريانى ؟
محمد ، حال خود را باز گفت.
پير گفت : خواهى كه تو را هر روز درسى گويم تا به زودى از ايشان در گذرى و عالم ‏تر از دوستانت شوى ؟
گفت : آرى ، مى‏ خواهم.
پس هر روز ، درسى مى ‏گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پير نورانى ، خضر (ع) بود و اين نعمت و توفيق ، به بركت رضا و دعاى مادر يافته است.
-----------------------------
از عایشه نقل شده است که روزی گوسفندی را ذبح کردیم و پیامبر (ص) تمام قسمت های آن گوشت را به دیگران انفاق نمود. و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند.
من به پیامبر عرض کردم : یا رسول الله (ص) از گوسفند تنها کتفی از آن باقی مانده است.
رسول الله (ص) فرمودند : هر آنچه انفاق کردیم باقی است به غیر از این کتف.
-----------------------------
روزى پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و آله از راهى عبور مى ‏كرد. در راه شيطان را ديد كه خيلى ضعيف و لاغر شده است. از او پرسيد: چرا به اين روز افتاده ‏اى؟ گفت: يا رسول ‏الله از دست امت تو رنج مى ‏برم و در زحمت‏ بسيار هستم . پيامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه كرده ‏اند ؟ گفت: يا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند كه من طاقت ديدن و تحمل اين خصايص را ندارم .اول اين كه هر وقت ‏به هم مى‏ رسند سلام مى ‏كنند. دوم اين كه با هم مصافحه - دست دادن- مى ‏كنند. سوم آن كه ، هر كارى را كه مى‏ خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» مى ‏گويند ، چهارم از اين خصلت ها آن است كه استغفار از گناهان مى ‏كنند ، پنجم اين كه تا نام شما را مى‏ شنوند صلوات مى‏ فرستند و ششم آن كه ابتداى هر كارى « بسم الله الرحمن الرحيم‏» مى‏ گويند.

زنده گی

دردنيا خفتگاني هستند كه بيداريشان همچون بيداري اژدها وحشتناك است.
در جهان، روشنايي هايي وجود دارد كه در عميق ترين ظلمات نهانند.

بشري كه حق اظهار عقيده و بيان انديشه خود را نداشته باشد، موجودي زنده به شمار نمي رود

دنبال کسي نگرد که بتواني با او زندگي کني، دنبال کسي باش که بدون او نتواني زندگي کني

با مصلحت ديگران ازدواج كردن، در جهنم زيستن است

اگر يك روانپزشك ادعا كند كه بيشتر اختلافات زناشويي بوجود آورنده ناكامي هاي جنسي نيست، خيلي نادان است. به طور كلي، اگر زن و مرد در زندگي جنسي از يكديگر خشنود شوند، ساير اختلافات و ناراحتي هاي زندگي را ناديده خواهند گرفت.

براي يك زندگي آرام و بدون دردسر، شوهر بايد كر و زن بايد لال باشد.

زندگي شيرين است، اما براي دختري كه هنوز عروس نشده باشد و براي پسري كه زن نگرفته باشد.

زن و شوهر اگر يكديگر را بخواهند، در كلبه خرابه هم زندگي مي كنند.

آنچه شما را به خانواده‌تان پيوند مي‌دهد، رابطه‌ي خوني‌تان نيست، بلكه ارج و لذتي است كه در زندگي با يكديگر احساس مي‌كنيد.

زماني فرا خواهد رسيد كه شما بايد به فرزندان خويش بگوييد چرا به دنيا آمده‌اند و چقدر خوب مي‌شود اگر شما خود، سبب به دنيا آمدن آنها را بدانيد

يك زن بيشتر ترجيح مي دهد همسر مردي شود كه زندگي خوبي نداشته باشد، تا اينكه شنونده خوبي نباشد.

اگر مي خواهي كسي را فقط يك روز سير كني به او ماهي بده، اما اگر مي خواهي او را يك عمر سير كني به او ماهيگيري ياد بده

انساني كه با اجتماع تكامل پيدا كرده باشد، از همه جانوران بهتر است و اگر بدون قانون و عدالت زندگي كند، خطرناكترين جانور است.

انسانها با دو چشم و يك زبان به دنيا مي آيند تا دو برابر آنچه كه مي گويند ببينند، ولي از رفتارشان اين طور استنباط مي شود كه با دو زبان و يك چشم تولد يافته اند، زيرا همان افرادي كه كمتر ديده اند بيشتر حرف مي زنند و آنها كه هيچ نديده اند درباره همه چيز اظهار نظر مي كنند.

عمر شانس با عمر گلوله برفي بر روي بخاري يكي است

كسي كه به اميد شانس زنده باشد، سالها قبل مرده است

بيشتر نگرانيهاي مردم زاييده گمانها و تصورات شخصي آنهاست و با دنياي حقيقت ارتباطي ندارد.

بدبيني نشانه ناتواني است. زيرا كسي كه شايستگي تسلط بر زندگي خود را ندارد، احساس بدبيني مي كند

بزرگترين حوادث دنيا را كه تجزيه و تحليل مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه آنچه باعث بروز آن شده هيچ ارزشي نداشته است.

خاطره

براي ارواح بشري چه چيزي بالاتر از اين است كه در هر رنج و محنتي غمخوار يكديگر و در هر شادي، شريك خنده هاي هم و در خلوت خاطره هاي يكديگر تنها تصاوير ماندگار و ابدي وجود هم باشند

هدف از بداهه [ =كلام ناانديشيده ] پردازي، كاوش در شخصيت، روابط و مناسبت ها و موقعيتها است، اما در وراي همه اينها هدف بداهه پردازي، كاوش در خود بازيگر، قلمرو شناخت ناخودآگاه، خاطره ها و عواطف او مي باشد.

لبخند، بيش از چند لحظه دوام ندارد، اما خاطره ي آن جاوداني است

تنها عشق مي تواند آدمي را از خانه و كاشانه اش آواره كند و تنها خاطره ي مرد ماهيگيري رعنا مي تواند آبي درياي كوچكي را از دريا جدا كند، تا آنجا كه روي زمين سنگلاخي خشك سر بخورد و درد و رنج زمين را ناديده بگيرد.

كتابخانه تنها يادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است

موسيقي نيروي حيات بخشي است كه به گونه اي اسرار آميز، خاطره هاي فراموش شده دورترين روزهاي زندگي را در قلبها بيدار مي كند.

ما بايد خيلي خودپسند باشيم اگر تصور كنيم كه برجسته ترين موجودات دنيا هستيم. در اين دنيا نزديك به صد ميليارد كهكشان وجود دارد كه هر يك از آنها چندين ميليون خورشيد دارند كه شبيه به ما يا بهتر هستند و هر روز تعدادي از آنها با هم برخورد مي كنند و در هيچ جاي دنيا كسي برايشان غصه نمي خورد و مجلس ترحيم و يادبود برپا نمي كند.

هيچ چيز را زشت مخوان! مگر هراس روح را در برابر يادبودهاي گذشته‌اش
طبيعت ما كالبد رواني يادبودها و دانستني‌هايي است كه بر پايه‌ي شرايط اجتماعي و اقتصادي و مذهبي بنا شده است.

يادبودها در سراسر دنيا پراكنده اند. اگر بخواهيم آنها را پيدا كنيم و از مخفيگاه هايشان بيرون بكشيم، بايد سفر كنيم.

به راستي تسلي بزرگي است كه كسي بتواند در زمان هاي درد و تنهايي و فراق، دست كم يك خاطره ي كامل درخشنده را به ياد آورد

هنگامي كه ديگر خاطره اي از قهرمانان و شهيدان نماند، و هنگامي كه حيات و جان هاي كردان و زنان يكسره از سرزمين رانده شوند، آنگاه آزادي يا انديشه ي آزادي از آنجا رانده خواهد شد، و پيمان شكنان اقتدار مطلق خواهند يافت

چه لوحه ي يادبود و چه سنگ نبشته اي بر مزار توست، اي ميليونر؟ ما ندانيم كه چه سان زيستي، اما اين دانيم كه عمر خود را در دادوستد و در ميان گروه دلالان بسر آوردي، نه رادمردي و قهرماني از آن تست، نه نبردي و نه افتخاري.

كليد كاميابي در زندگاني، آن است كه مديريت يادبود‌ها و سابقه‌هاي ذهني گذشته‌ي خود را بياموزيم.

اگر بنا بود كه دلايل خود را همراه داشته باشم، آيا نمي بايست اكنون توشه داني از يادبودها مي بودم

امروز بر پايه‌ي خاطره‌ي [=يادبود] ديروز، داوري نكن

بدون آنكه بگذاريد يادبودهاي دردناك گذشته بر شما چيره گردند، به آرامي در ذهن، مرورشان كنيد و از آن تجربه‌ها، درس بياموزيد

اندوه و غم

آنكه خوشي خود را در رنج ديگران ببيند، هرگز روي خوشي را نمي بيند.

اگر يك روانپزشك ادعا كند كه بيشتر اختلافات زناشويي بوجود آورنده ناكامي هاي جنسي نيست، خيلي نادان است. به طور كلي، اگر زن و مرد در زندگي جنسي از يكديگر خشنود شوند، ساير اختلافات و ناراحتي هاي زندگي را ناديده خواهند گرفت

اميد دارويي است كه شفا نمي دهد، اما درد را قابل تحمل مي كند.

بي صبري، شخص را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي را براي از پا در آوردن او به وجود مي آورد

به سختي مي توان در بين مغز هاي انديشمند جهان، كسي را يافت كه داراي يك نوع احساس مذهبي مخصوص به خود نباشد؛ اين مذهب با مذهب يك شخص عادي تفاوت دارد.

تمام بدبختي ها و عذابهايي كه خدايتان براي شما مي فرستد، از سوي خود شما فرستاده مي شود

اگر با مطلبي مخالف هستيد، چنان به نرمي و مهرباني آن را رد كنيد كه گوينده ناراحت نشود

اگر وجود خار در گل مايه اندوه ماست، وجود گل در كنار خار بايد مايه شادي ما باشد

آنكه به فكر فردا نيست، به غم فردا گرفتار خواهد شد.

از همه اندوهگين تر شخصي است كه از همه بيشتر مي خندد.

تمام سرمايه فكري و دانش بايد تسليم يك عظمت اخلاقي و روحي گردد، وگرنه دانش مانند رودي خواهد بود كه نتوانسته خط سير خود را بپيمايد و به دريا بريزد و با وضعي اندوه بار در صحرا و ريگزارها فرو مي رود.

اگر ما ديگران را در سختيها و گرفتاريها دلداري دهيم، خود نيز آرام مي شويم


اسارت و بندگي مردم به خود آنها و ميزان تحمل رنج و قبول فداكاري شان بستگي دارد.

آيا به ياد داريد كه در دوره حيات از دست شخصيت خودتان و آنچه كه نامش را «من» مي گذاريد، چقدر آسيب ديده ايد؟ تمام اوقات تلخي ها، رنجها، زيانها، بدبختي ها و ناكامي هاي شما در طول مدت حيات از دست همين «من» بوده است.

هرگاه تمام بلاها و سختي هاي بشر را در يك جا جمع كنند و در ميان مردم تقسيم نمايند، بدبخت ترين مردم چون سهم خود را ببينند، از سهم نخستين خويش راضي شده، لب از شكايت مي بندند.

اشخاص شريف و درد كشيده اي وجود دارند كه با كمترين مهرباني قادرند رنج و درد خود را با شكيبايي تحمل كنند.

درحقيقت هيچ چيز به اندازه رنج و بدبختي، روح انسان را بزرگ نمي كند.

مصيبت، سنگ محك حقيقي آدميزاد است

من از اين اندوهگين نمي شوم كه مردم مرا چنانكه هستم نمي شناسند، بلكه از آن غمگينم كه من مردم را چنانكه بايد و شايد نمي شناسم

هيچ كس بدبخت تر از كسي نيست كه هرگز به بلا و مصيبتي گرفتار نشده است.

عشق


آزادي هيچ وقت انتظار ما را نمي كشد، ما بايد در بدست آوردنش، از دل و جان دريغ نكنيم. چون در هيچ جايي از زواياي تاريخ سراغ نداريم كه آزادي و دموكراسي، سهل و آسان به دست آمده باشد.

از دل برود هر آنكه از ديده برفت

اگر بر آب روي، خسي باشي، اگر بر هوا پري، پرنده اي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي.

ازدواج هميشه به عشق پايان داده است.

بهترين نگهبان سعادت در يك خانواده، عشق زن و شوهر نسبت به يكديگر است

زناشويي عبارت است از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي، سه سال جنگ و سي سال تحمل.

چه بسا آن كه به ظاهر آراسته و مايه حسرت شماست، درمانده و محتاج دلداري و ياري شما باشد.

دل به دل راه دارد.

تنها بنايي که هر چه بيشتر بلرزد محکمتر مي شود، دل آدمي است.

مردي را در نظر بگيريد كه در غربت و دور از خويشاوندان و خانواده خود زندگي مي كند. چنين مردي به طور حتم نياز به نوعي دلبستگي دارد تا جاي علاقه پدر و برادرش را بگيرد. اينجاست كه عشق مي آيد و اين گونه مزايا را به او تقديم مي كند

مردي كه ادعا مي كند، ديگر اعتقادي به عشق ندارد؛ كسي است كه ديگر عشق به او اعتمادي ندارد.

مهد پرورش خرد، آغوش عقل نيست، بلكه دامان عشق است. نهال خرد بايد در كوزه عشق كاشته شود و با آب احساسات آبياري گردد

گاه در عشق مي آموزيم كه رعايت حال ديگري بهتر از پافشاري در اثبات عقيده است.

بيشتر وقتها ما بدون اينكه آگاه باشيم در گرو عشق هستيم.

عشق يعني هرگز پشيمان نشدن.

زندگي يك خواب است و عشق روياي آن.(

ديگران عشقي را كه به خود دارم به من باز مي گردانند

دل منطقي دارد كه عقل از آن بي خبر است

در گذشته، مردم به كسب دانش مي پرداختند تا خود را به درج كمال برسانند. امروزه دانش را براي اين فرا مي گيرند كه ديگران را شيفته و فرمانبردار خود سازند

اگر ما ديگران را در سختيها و گرفتاريها دلداري دهيم، خود نيز آرام مي شويم